- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
بنـشیـنم و از سوز جگـر ناله برآرم بر صورت خونین تو صورت بگذارم بردار خدا را سری از خاک و دعا کن تا من به سر کشتۀ تو جـان بسپارم رسم است که بر نعش جوان لاله گذارند من لاله به غـیر از شرر ناله ندارم از بس به تنت زخم روی زخم رسیده ممکن نبود زخـم تنـت را بـشـمارم با یاد لب خشک تو ای نور دو دیده جا دارد اگر بر سر نی اشک ببارم در خیمه زبان تو مکیدم جگرم سوخت بگذار زلب های تو یک بوسه برآرم فـریـاد دلـم سر زند از سینۀ (میثم) گـیـرم که ببـندم لب و فـریـاد نیارم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
ماهم فـتاده بر خاک با جسم پاره پاره ای اشک ها بریزید از دیده چون ستاره جزمن که همچو خورشید افروختم دراین دشت کـی پـاره پـاره دیـده انـدام مــاه پــاره ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک با تیغ زخم می زد بر زخـم او دوباره در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من جز اشک نیست مرحم جز آه نیست چاره خـنـدیـد قـاتـل تـو بر اشـک دیـدۀ مـن با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره وقـتی لبت مکـیـدم آه از جگـر کشیدم جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره ای جای رفته از دست بگشا دو دیده از هم جـانی بـده به بابا حـتّی به یک اشـاره دشمن چـنـین پـسنـدد استاده و بخـنـدد فـرزنـد دیـده بـنـدد بـابـا کـنـد نـظـاره چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره دردا که پـیـش رویـم در بـاغ آرزویـم افـتاد بـرگ یـاسـم با زخـم بی شـماره جـسم عزیز جـانم چون دامن زره شد از زخـم هـر پیـاده از تیغ هر سـواره افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک میثم بر آن تن پاک خون گریه کن هماره
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
ای علی جان چه شده؛ قامت تو تا خورده نـازنـیـنـم چـقـدَر بر بـدنت پـا خورده روی جسمت چقدَر تیر و سنان می بینم اینـهـمه زخـمِ گِران بر دل بابا خورده تا جـوابم نـدهی، دشـمنِ من می خـنـدد به تو شمشیر، به من تیرِ تماشا خورده چه دگرگون شده این چهرۀ پیغمبری اَت چشم زخمی است که بر یوسف لیلا خورده اربـاً اربای همه لـشگـرِ خود را دیـدم چه بلائیست که بر این قدِ رعنا خورده زرِهَـت با بـدنِ پـاره گِـره خورده بهم همه ارکـان تـنت نیـز به یغـما خورده آه، آیـا بـدنـی خُـردتـر از این می شد؟ دنده هایت چـقـدَر ای پسرم جا خورده عـمـه اَت آمــده تـا زنــده بــمــانـم امـا با فـراق تو دگر، رفـتـنم امضا خورده جگرم سوخت علی جان، دل من ریخت بهم این جگرخواریِ داغت، جگرم را خورده همچو مادر، پسرم سینه شکسته شده ای باز انـگـار لگـد پهـلوی زهـرا خورده بردنِ جسم تو تا خـیـمه که تنهـا نشود قـوَتـم رفت ز زانو، کـمـرم تا خورده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
یوسف من چاه را با نیزهها حس کردهای پنجۀ ناپاک صدها گرگ را حس کردهای چشم هایم را تماشای تو غافل گیر کرد عضوهای اربأ اربایت پدر را پیر کرد چشمهایت در میان موجی از خون غرق بود بین زخم پهلویت با زخم هایت فرق بود دیدمت جسم تو را بر نیـزهها آویختند ذره ذره پیکرت را بر زمین میریختند تا تنت را لمس کردم غصهها آغاز شد هرکجا دستم رسید آنجا شکافی باز شد پـیـکـرت با تیغ های داغ جراحی شده هرکدام از عضوهایت یک طرف راهی شده قـاتـل تو نـیـزهها و قـاتل من خـنـدهها لااقـل برخـیـز با عمه بگـو اینجـا مـیا
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
شـکـر خـدا زره ز تـنت در نـیامده با چنگ گـرگ پیرهـنت در نـیامده یک دشت اکبر و پدری پیر و یک عبا حـتـی ز عـهـدۀ کـفـنـت در نـیـامده دارم ز روی خاک جگر جمع میکنم این چند نـیـزه از بـدنت در نیـامده با یک فزع محاسن بابا خضاب شد حرفی زدست و پا زدنت در نیامده برخـیز جـانم آمده از گـریه بر لـبم مـدیـون گـیـسوی پـریـشان زیـنـبـم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
از سـيـنـه اگـر چه میكـشم آه برو حـالا كه شـدي تـشنـۀ اين راه بـرو بابا به فـداي تو چه مـردي شـدهاي قـدري پــســرم مـقــابـلــم راه بـرو
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
عـاقبت جان من از سینه به در میآید بسکه از جوشن تو پـاره جگـر میآید وضـع زخـم سر تو دیـدم و گـفتم تنها این چـنین زخـم عـمیـقی ز تبر میآید
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اصغر
غنچه ای بودی و پرپر زدنت کشت مرا به روی دست دلاور شدنت کشت مرا تک پسرها همه دلگرمی مـادر هستند یکی یکـدانـۀ مـادر شدنـت کـشت مرا پسر من شده هم بـازی هم قـد خودش با قـد تـیـر بـرابـر شدنت کـشـت مـرا او عبا زیر تنش رفت تو بر روی تنت اصغر من علی اکبر شدنت کشت مرا خود من یک تنه تشیـیع تنت را کردم دست برگوشۀ خنجر شدنت کشت مرا اهل کـوفه عـلی دیگـری از ما کـشتند حیدری کردی و حیدر شدنت کشت مرا
: امتیاز
|
مناجات با حضرت سیدالشهدا علیه السلام
به پای روضه نشستیم و اشک ناب شدیم قنوت گـریه گرفـتیم و مستجـاب شدیم و ما که در پی خورشید نیزه ات بودیم شبـانـه نـور گرفـتـیـم و آفـتـاب شـدیم دوباره اشک" گناه نسوز" ما را سوخت دوباره پاک شدیم و پر از ثواب شدیم مدینه بود و تو بودی و رأی مادر بود که ما بـرای عـزای تو انتـخـاب شدیم میان سیـنه زدن بال و پر گـرفـتـیـم و کـبـوتر حـرم صـحـن بـوتـراب شـدیم شبـیـه چـشم تو و مشک خـالی عباس دوباره گـریـه کن کودک ربـاب شدیم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رباب سلام الله علیها با حضرت علی اصغر
گریه وقتی میکنی مادر، قـدم خم میشود نـور چـشـم من شبـیه چشم تو کم میشود دست و پا که میزنی من دست و پا گم میکنم با زمین و آسمان در خیمه حرفم میشود با نـفـس هایت نـفس هایم بهم می ریزد و زانـویـم مثـل رقـیـه زانـوی غـم میـشود اصلاً انگاری به من دنیای دیگر می دهند نبض دست کوچکت وقتی منظم میشود گریه تو بهتر است از این سکوت بیصدا قتل من با غش و ضعف تو مُسلّم میشود مـانـده ام با چه کـنم سیـراب لبهای تو را راستی با خـیسی مشک عمو هم میشود من که هر شب تا سحر گفتم بزرگت میکنم پای این گهـواره لالایی نخـوانم میشود؟ شوق دامادی عزیزم پیش کش ... باشد برو با سه شعبه حنجر خشک تو درهم میشود چونکه میدانی النگـویم به غارت میرود دستهایت دور دستانم چه محـکـم میشود
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه در شب هفتم محرم
بـدونِ تو اُمـیـدِ ما، سـراب میشود بیا تمامِ شهر بر سرم، خـراب میشود بیا برای حضرتت بگو که مادرت دعا کند دعـای مـادر تو مستجـاب میشود بیا بکش به آتش اشک را تو آه کِش میان ما که دل کنار گریهات کباب میشود بیا اگر کمی محبتت نصیب تشنهای شود برای او نَفَـس فـقط عـذاب میشود بیا به سینه می زنم مگر مدافع حرم شوم به روی سینههای ما حساب میشود بیا رسید روضۀ عطش شنـیدهام برای تو که آب خوشگوار هم مُذاب میشود بیا کنار خیمه مانده و فقط خـدا خـدا کند حـرم اسیـر گـریـۀ ربـاب میشود بیـا
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
چنان ربـابـۀ مضطـر؛ تـوکّـلـی باید به حـلـق پـارۀ اصغـر تـوسّـلی باید عزیز فاطمه آهـسته تر قـدم بـردار دعـا به مـادر او کـن تحـمّـلـی بـاید اگر که نـالـۀ مـهـلا بـگـوش تو آمد تو باز کار خودت کـن تغـافـلی باید پس از جدا شدن سر ز حنجر کودک بـرای بُـردن خـیـمـه تـأمّــلـی بـایـد به تشنه کامی او غم مخور که این کودک بهشت مُـرضعـه دارد تکـامـلی باید تَلَظیِ لب خشک و تَرنُّـمی جانسوز که شعر مرثیه را سوز بـلـبـلی باید
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
لب ها هـلاک آب، دلها ز غُـصه آب غـم آمده به دل، رفته ز خـیـمه تاب کـرب وبلا پُر از، فـریـاد بی جـواب حـتـی به کـربـلا، دیـده نشد سـراب ذکر هـمه شده، لای لای عـلی بخواب وای از دل ربـاب، وای از دل ربـاب بـاید عـلـم گـرفت، راه حـرم گـرفت راه زیــارتِ ســاقــیِّ غــم گــرفـت هرگـز نمی شود، پیـمانـه کم گـرفت شد بسته آب وای، از غم دلم گرفت محبوب فاطمه ست، هرکس که دم گرفت: وای از دل ربـاب، وای از دل ربـاب امشب شب غم است، هنگام ماتم است دست نیاز من، در دست پرچم است ای روضه خوان بخوان، یک شب مراکم است این شعر مختصر، صدها غزل غم است هاجر چه سوزناک، مشغول این دم است: وای از دل ربـاب، وای از دل ربـاب میدان پُر از غـبار، دلها پُر از شرار از ابـر رحـمـتـت ای آسـمـان بـبـار شش ماهه از نفـس، افـتاده بی قـرار شرمنده می شوم، زین حرف ناگوار دسـتـش جـدا شـده سـقّـای تـک سـوار وای از دل ربـاب، وای از دل ربـاب هنگـامه شد به پا، در بین خـیـمه ها آیــد خــدای مـن، فــریــادِ ای خــدا مـادر به گـریه گـفت، مـاه دلـم بـیـا با من عزیـزکم، قهـری؟ بگـو چرا؟ شـیـریـن زبـان مـن، افـتـادی از نــوا وای از دل ربـاب، وای از دل ربـاب سرگشته خواهرت، خشکیده حنجرت افتاده از عطش، رو به عقب سرت دیگـر نـمانـده آه، نـایـی به پیـکـرت کم کم ترک خُورَد، لب های پرپرت کـم دست و پا بـزن، بیـچـاره مـادرت وای از دل ربـاب، وای از دل ربـاب آخر به مـادرت، حـرفی بزن عـلـی افـتـادی از نـوا، مـرغ چـمـن عـلـی سرباز من به تن، کردی کـفن عـلی در پیش دیـده ام، پـرپـر نـزن عـلـی لالـه شـدی چــرا؟ ای یـاسـمـن عـلـی وای از دل ربـاب، وای از دل ربـاب
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
بـر دور تـو مـاه تـاب بـایـد بخورد بـر صـورت تـو نـقـاب باید بخورد هفتاد و دو صفحه عشق امضاش تویی انـگـشت تـو بـر کـتـاب باید بخورد این تـیـرِ خـمـار تا به مـستی بـرسد از حنـجـره ات شـراب بایـد بخورد هر جور حساب کرده نام تو علی است با فرض بر این حساب، باید بخورد از نوع کشیدن کمان معـلـوم است با شـدّت و بـا شـتـاب بـایـد بخـورد پاسـخ به سـوال تـشنـگـی تیـر نبود پرسش که به این جواب باید بخورد؟ یک عمر پس از تو غصه ات را مادر بـا ایـن جـگـر کـبـاب بـایـد بخـورد آب آمـده و رباب بـی تـاب تر است بـعـد از تو گـونـه آب بـایـد بخـورد بعد از تو که نـور چشم مادر بودی بر صـورتـش آفـتـاب بـایـد بخـورد
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
بر فراز دست خورشید آفتاب دیگری است هر علی از نور حیدر بازتاب دیگری است فرق دارد با علی اکبر به میدان رفـتنش اضطراب اهل خیمه اضطراب دیگری است پاسخ لبهـای در حال تـلظی روشن است آب؟ نه اصغر به دنبال جواب دیگری است مطمینم حاجتی این تیـر دارد که پس از چشم سقا باز هم دنبال باب دیگری است تیر لالایی به گوش اصغرت خوانده رباب! تیر لالایی بخواند خواب، خواب دیگری است داغ پیرش کرده شاید هیچ کس نشناسدش آن کسی که باز میگردد رباب دیگری است!
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
كسیكه از دو لـبش كوثر آب می نوشید كسیكه بـاده به نامش شراب می نوشید كسیكه از قدمش سلسبیل سیراب است كسیكه از دم قدسیش، نیل سیراب است همان كسیكه چـكـید آبـشار از مشتـش همان كه داد به دریا حـیات انگـشـتـش كسیكه صاحب آب است جده اش زهرا كـسـیـكه تـشـنـۀ لـبـخـنـد او بُـوَد سـقـا كسیكه از غـم او كـائـنات لبـریز است همان كه از كرم او فـرات لبـریز است به آه تشنـگی اش هیچ كس جواب نداد كسی به حنجر خشكش دو قطره آب نداد عطش گرفت لبش را كه گفته شیر مكید؟ به جای شیر در آنجا سه جرعه تیر مكید وحوش و طیر بیابان، درنده ها سیراب عزیز فـاطمه لب تشنه، اسبها سیـراب چه كرد آب؟ لب كوفـیان خنك می شد كبود شد لب اصغر، سنان خنك می شد بس است حرمله دنبال آب پرسه نزن كمان به دست تو پیش رباب پرسه نزن صدای حرمله آتش به عمق جان می زد عـروس فـاطمه را با ته كـمان می زد
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
سـنگـیـنی داغ تو مـاتـم را به هم ریخت این روضه چندین بار آدم را به هم ریخت قـلـب مـلائـک را بـه درد آورد اشـکـت سوز گلویت عرش اعظم را به هم ریخت خسته شد از بس خیمه ها را مادرت گشت هاجر که شد، آیات مریم را به هم ریخت اصلا هـمین که از عـطش کردی تلـظی داغ لبت در مکه زمزم را به هم ریخت صیاد هر تیـرش برای یک شکـار است پس حرمله اصلی منظم را به هم ریخت بـاریـد این بـار از زمیـن بر آسـمـان هـا خون گلویت نظم عـالـم را به هم ریخت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اصغر
زخم سکوت و گریۀ اصغر ز یک طرف خندیدن و هیاهوی لشگر ز یک طرف تـحـت فـشـار بـودم و چــاره نـداشـتـم جانم گـرفت گریۀ مادر ز یک طرف اشک رباب از طرفی می دهـد عذاب بُهت نگاهِ خواهر و دختر ز یک طرف من را ز یک طرف غم تو می کُشد علی شمشیر و تیر و نیزه و خنجر ز یک طرف از بس که نازک است شکسته ز هر دو سمت با اینکه خورده تیر به حنجر ز یک طرف طوری درید، تیر گلو را که روی دست افتاد تن ز یک طرف و سر ز یک طرف تیر عدو شکست پرت را ولی عجـیب یک پر ز یک طرف پر دیگر ز یک طرف قنداقه ات ز یک طرف و دست ساقی ام گردد شفیع عرصۀ محشر ز یک طرف
: امتیاز
|
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
می رسد نوبت خورشید شدن آهسته سپـر غـربت خـورشیـد شدن آهسته نقل هر صحبت خورشید شدن آهسته قمر حضرت خـورشید شدن آهسته زودتـر می رود آنکـس که مهـیـا باشد مـرد آن است که با سـن کـم آقـا بـاشد آسمان چشم به این واقعه حیران دارد باز انگـار که دریا تب طوفان دارد ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد پسر شیر جـمل عزم به میدان دارد دل پـریـشان خـزان بود بـهـارش آمـد قــسـم مــادر او بــود بـه کــارش آمـد میرود تا جگرش را به تماشا بکشد بین میدان هنرش را به تماشا بکشد تب مستی سرش را به تماشا بکشد باز رزم پـدرش را به تماشا بکـشد قـصد کرده ست ببـیـنـنـد تجـلایش را ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش انبیا پشت سرش لحظۀ عازم شدنش گر گرفتند همه از شرر سوخـتـنش دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش دل به شمشیر زد و لشگر شامی افتاد حمله ای کرد وز آن خیل حرامی افتاد هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد سوخت، بارید عطش تاب و توانش را برد باز لرزید عطش تاب و توانش را برد ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند تیغ بر فـرق سرش زد و آخر افتاد بی رمق بود ازین فاصله با سر افتاد سعی می کرد نـیـفـتد ولی بدتر افتاد عمه می گفت بخود جان برادر افتاد به زمین خورد به دور تن او جمع شدند گرگها برسر پـیـراهن او جـمـع شـدند فرقش از تیغ عدو وا شده، ای وای حسن کمرش از دو جهت تا شده، ای وای حسن چقدر خوش قد و بالا شده، ای وای حسن پهلویش پهلوی زهرا شده، ای وای حسن عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟ دست زیـر بـدنت تا بـبـرم می ریزد بدنت را که به هرجا ببرم می ریزد مـطـمـئـنا پـسـرم را ببـرم می ریزد نبـرم جـسـم تو را یا ببرم می ریزد خـیـز قـاسـم که ببـیـنی چـقـدر تنـهـایم وای از خـجـلت من پـیـش امـانـتـهـایم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
عمو بگو چه کنم تا به من محل بدهی شبیه اکبر خود فـرصت عمل بدهی عمو بگو چه کنم تا دلت به دست آید برات رزم به شیـر یَـل جـمل بدهی چه میشود که به شاگرد رزم عباست نظـر کنی و به دستان او کتل بدهی لب ترکتـرکم تشنـۀ محـبّت توست چه میشود ز لبت کامی از عسل بدهی چنان میـانۀ این بزم میدرخـشم که به یـادگـار حسن کُـنیـۀ زُحـل بدهی شبـیـه مثـنـوی شـاعـرانـهای شـدهام ولی خوشم که به من رتبۀ غزل بدهی میان جمعی حرامی ببین اسیرم من عمو بیا که نجاتم از این جدل بدهی بیا، مـگـر تو به عِـلـم امـامـتـت آقـا برای بردنم از خاک، راه حل بدهی بیا بـبین همۀ دشت پُـر شد از بـویم برای نجـمه بـبر انـدکی ز گـیـسویم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سیدالشهدا علیه السلام
ای عـمو من پسر فـاتـح جنگ جـمـلم نـوۀ شـیـر خــدا، سـاقـی جـام عـسـلـم داده حق، تحت غمت سلطنت لم یـزلم عاشقِ كـشته شدن، بـرسر عهـد ازلـم شـور شـیـدایی قـاسـم بنـگـر سلـطـانـا جان چه باشد كه به پای تو بریزم جانا؟ "دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند" با دم نـیـمـه شبـت" آب حـیـاتـم دادند" در رهـت درد سـتـون فــقـراتـم دادنـد بـا بـلایـای عـظـیـمـت درجـاتـم دادنـد دوش از چشم غزال تو غزل می بارید از لب تشنۀ من شـورِ عـسل می بارید عـرفـه حـال منـاجـات تو را می دیـدم عـشق بازی تو را وقت دعا می دیـدم چشم گریان تو را خـون خـدا می دیدم در تـمنّـای تو تسلـیم و رضا می دیـدم همه حیران تو بودند و تو گرم دیـدار ظاهر امـر دعـا بود ولی نه... انـگـار داشـتـی از سـفـر کـربـبـلا مـی گـفـتی سخن از دست و سر و سینه و پا می گفتی حرف از شاهرگ خود به خدا می گفتی قصّۀ چوب و لب و تشت طلا می گفتی ماه از دیده به دنبال تو...کوکب می ریخت عرض حاجات تو غم در دلِ زینب می ریخت از خدا خواستم آن لحظه شوم قربانت جـان نـاقـابـلـم ای شـاه فــدای جـانـت سینه و دست و سر و پام بلا گردانت عـازم عـرصۀ میـدانـم...و با فـرمانت عرصه بر سینۀ سودایی من تنگ شده دل این قـوم خطا پیشه ببین سنگ شده حال اگر جان ندهم در ره جانان، ای وای یا نباشم به هوای تو پریشان، ای وای نروم زیر سم سخت ستوران، ای وای نشكند در ره تو دنده و دندان، ای وای پـدرم دوش خـطابی به من شیـدا كرد گـفـت باید تبـعـیّـت ز گـل زهـرا كرد دل غرقِ شررم فدیۀ عشقـت ای عشق كاسۀ چـشم ترم فدیۀ عشقـت ای عشق استخوان های سرم فدیۀ عشقـت ای عشق بـدن بـی سـپرم فدیۀ عشقـت ای عشق تو رضایت بـده ورنه به عـلمدار قسم قـسمت می دهم آقا به قـد و قامت خـم من و شمشیری و عمّامه ای و پیرهنی در دل قـاسـم تو نیست غـم بی کـفـنی می روم تا كه بگویم تو همه عشق منی حـسنـی ام حـسـنی ام حـسنـی ام حسنی جوشن من نفس تو؛ به زره حاجت نیست كفش عشاق بلا را به گره حاجت نیست قـلـبـم از مهـر خـدایـی تو آكـنـده شده وقت یك حملۀ طـوفـانی كـوبـنـده شده می روم تا كه ببیـنند...حسن زنده شده بنگـر لشگـر كوفه چه پـراكـنـده شده! تیغ حـیـدر به كـمر بسته ام و می تازم دست و سر در وسط معركه می اندازم گرچه در راه غـمت از همه بیمارترم من از این لشگر بی ریشه جگردارترم سیـزده سـالـه ام و از هـمه سـردارترم به كـمـند غـم عـشـق تو گـرفـتـارتـرم نــوۀ صـف شـكـن حــیـدركـرار مـنـم دست پـروردۀ عـبـاس عـلـمـدار مـنـم ای عمو از حرم آهسته خودت را برسان تا نگـاهم نشده بسته خودت را برسان می زنم نالـۀ پیوسته خودت را برسان بر سر پیكر این خسته خودت را برسان حـسنی زاده ام و خُـلـق کـریـمـی دارم شـكـرُ لله، بــلاهــای عـظـیـمــی دارم قاسمت در وسط معـركه غـوغا كرده پـدرم لب به تشكّـر ز گـلـش وا كـرده دشمنت تیـغ به فرق سرِ من جا كرده؟ روح من عزم سفر جانب زهرا كرده با تن غرق به خون باز رجز می خوانم مـی روم مـنـتـظــر آمـدنـت مـی مـانـم
: امتیاز
|